۰۳ تیر ۱۳۸۴

کاش بازار صداقت پُر ارزانی بود

دلم میخواهد ببینمت و بنشینم و ساعتها باهم حرف بزنیم و حرف بشنویم
ولی افسوس که بین ما سدی بلند از حروف و اعدادی وجود دارد که ممکن است تا ابد مبهم و ناخوانده بماند .
کاش بلد بودیم راحت آنچه را که در ذهنمان میگذرد را بگوئیم ،
کاش میتوانستیم راحت بگوییم : آهای فلانی ! ، بیا صحبت کنیم ... صحبت
بدون ترس ، بدون غرور ، بدون گذشته ، بدون ذهنیت ، بدون ...
کاش میشد بگویم : آهای فلانی ! ، به من اعتماد کن ... اعتماد

هیچ نظری موجود نیست: