۲۳ شهریور ۱۳۹۴

...
دوستت دارم 
...

۱۶ تیر ۱۳۹۴

درسته ارسال نشده
اما به سیاق تمام اون سالهای خوب نوشتم و تبریک گفتم و بوسیدم.
آدمها ممکنه خودشون رو بردارن و از زندگیمون ببرن اما چیزایی هست که هیچ‌کس هیچ‌وقت نمیتونه ازمون بگیره. چیزائی که اگرچه نمود خارجی ندارند اما انقدر خوب و عزیز زنده‌اند که میتوان براشون کادو گرفت، در آغوششون گرفت و گرررررم بوسیدشون.

۲۳ خرداد ۱۳۹۴

وه که خجل نمی‌شود میل من از ملال تو

۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴

من مرگ را زیسته ام
با آوازی غمناک ... غمناک
و به عمری سخت دراز
و سخت فرساینده
آری مرگ انتظاری خوف انگیز است
انتظاری که بی رحمانه به طول می انجامد

۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۴

۱۳ اسفند ۱۳۹۳

غم دارم و غمگسار می‌باید و ....

اینکه زیرباران آتش خشمگینِ بی ترحم گوشه‌ی لباست کمی بسوزد اما به قیچیِ مهربانِ خیاطِ دلسوزِ پینه زن تمام وجودت خاکستر شود نهایت بی مروتی روزگار است ... یارب روا مدار ... 

۰۲ اسفند ۱۳۹۳

از هنگامی که صدا را بشنوی تا لحظه‌ ای که نقطه‌ی پایان نقش ببندد بر پیشانیِ همه چیز ثانیه ای بیش طول نمی‌کشد... اما همینکه فرصت شنیدن صدا را پیدا کرده باشی یعنی هنوز زنده‌ای ... کمی مکث میکنی تا مگر دردی، سوزشی، خیسی گرمی را حس کنی ...اما نه این یکی انگار سهم تو نبوده، باید ادامه داد به جستجوی دوستان، اطرافیان تا دریابی که کدامشان دیگر نیست ... و این داستانِ تکراریِ هر ساعته و هر روزه ست .. حس مبهم غیر قابل توصیفی که هر روز غمگینانه شاهد آنی، آنانی که حتی فرصت شنیدن صدا را نیافتند... لرزشِ احتظار دست و پاها در ثانیه های آخر... ناله هائی که هیچکدام شبیه آن دیگری نیست... نامهایی که لحظات آخر زمزمه میشوند، آرزوهائی که بر باد میروند، عاشقان و معشوقانی که به آنی، به سادگی وصف ناپذیری جان میدهند و آخرین یادگارشان خون گرمِ شتک زده بر دست و صورت من است ...
بسیار غم انگیز است که انسان به همین سادگی میمیرد ... بینهایت اندوهناک است که عمر عزیز به چند گرم فلزِ گرم بسته است و به فشار ناچیز انگشت کسی که هرگز نه دیدی‌اش و نه می‌شناسی‌اش و نه حتی صدم درصدی احتمال داشته روزی با او رو در رو بشوی. بسیار بی رحمانه تلخ و دردناک است اینهمه لرزان و نا استواری زندگانی، آنقدر ساده تومار زندگی آدمها در هم پیچیده میشود که آدم دوست ندارد باور کند ... آدم فکر میکند مرگ اتفاقی بزرگ است اما در واقعیت، اینجا به اندازه ای ساده و ناچیز و خرد است که گوئی مورچه ای، پشه ای یا مرغی جان میدهد ... دسته دسته، گروه گروه ... بی رحمانه تلخ ... سخت ساده و بیرحمانه ناچیز...
حالم خوب نیست ... اصلن خوب نیستم ...
جای خلوتی هم نیست که بشود رفت و بی دغدغه گریست .. بی دغدغه ی صدائی که حتی فرصت شنیدنش را نیابم.
من به تنگ آمده ام از همه چیز ... :((

۲۰ بهمن ۱۳۹۳

زنده‌ام

حتی مرگ دربرابرعشق تو ناتوان است
در این مسلخِ بی رحمِ گلوله و آتش
به زیـر این ماه ِ نظاره‌ گـر
به آسمـانی که آتـش
و زمینی که خون
گریه میکند


-اینجا نامه ها را که می آورند یا وقتی تلفن آزاد میشود هیاهوئی میشود، دلتنگی از چشم خوشبختهائی که کسی را دارند می‌بارد و روح تازه‌ی حسادت برانگیزی در تن خسته‌شان دمیده میشود ... و من نامه‌های قدیمی را ورق میزنم و عکسهایت را میشویم و مرورت میکنم هر لحظه‌

- بی پروا دوستت دارم و هر شب هرکجا که بودم و هستم بوسه‌ای بر چشمانت گذاشته ام و خواهم گذاشت تا آخرین شب.

۰۵ بهمن ۱۳۹۳

برای چی؟
بخاطر کی؟
برای کی مهمه؟
کاش جوابی داشتم!
کاش جوابی داشتی!

۰۳ بهمن ۱۳۹۳

1

بـرای من کـه از چشـم خویش هم افتاده‌ام سکوت شایـد ماندگارترین سخن باشـد
چـرا که عاشقیـم را شاعران  پیش از این گفته‌اند و پس از من خواهند سرود
و داغِ بر دلِ بی تو نشسته را سازها نالیده و خوانندگان آواز خواهند کرد
و هرچه در تلاش برای اثباتش بودم را زمان به تو ثابت خواهـد کرد
و هـرچه خـواستم  بـیاموزی را روزگـار به تـو خواهـد آموخـت
و تمام حرفهای ناتمامم را زندگی برایت قصه خواهد کرد
و گلایه هایم را ... نه ... هیـچ گـلایه ای نیست ...
تمـام آرزوهـای خـوب بدرقـه‌ی راه بلـنـدت
دلت دریایی وهمواره بی وقفه شاد
چشمان آسمانیـت درخشـان 
لبخند رویایی‌ات پایدار
و تن مقـدست
سلامت 
باد