حتی مرگ دربرابرعشق تو ناتوان است
در این مسلخِ بی رحمِ گلوله و آتش
به زیـر این ماه ِ نظاره گـر
به آسمـانی که آتـش
و زمینی که خون
گریه میکند
-اینجا نامه ها را که می آورند یا وقتی تلفن آزاد میشود هیاهوئی میشود، دلتنگی از چشم خوشبختهائی که کسی را دارند میبارد و روح تازهی حسادت برانگیزی در تن خستهشان دمیده میشود ... و من نامههای قدیمی را ورق میزنم و عکسهایت را میشویم و مرورت میکنم هر لحظه
- بی پروا دوستت دارم و هر شب هرکجا که بودم و هستم بوسهای بر چشمانت گذاشته ام و خواهم گذاشت تا آخرین شب.
در این مسلخِ بی رحمِ گلوله و آتش
به زیـر این ماه ِ نظاره گـر
به آسمـانی که آتـش
و زمینی که خون
گریه میکند
-اینجا نامه ها را که می آورند یا وقتی تلفن آزاد میشود هیاهوئی میشود، دلتنگی از چشم خوشبختهائی که کسی را دارند میبارد و روح تازهی حسادت برانگیزی در تن خستهشان دمیده میشود ... و من نامههای قدیمی را ورق میزنم و عکسهایت را میشویم و مرورت میکنم هر لحظه
- بی پروا دوستت دارم و هر شب هرکجا که بودم و هستم بوسهای بر چشمانت گذاشته ام و خواهم گذاشت تا آخرین شب.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر