نمیدانم
تو مگر خانه نداری ؟
زندگی نداری ؟ ، خواب نداری ؟
آخر هر شب می آئی توی خوابهای من که چه ؟
آخر چه میخواهی از جان خواب هایم ؟
آخر چرا روحت را جمع نمیکنی از لابه لای خوابهای شبانه ام ؟
آهای روح او !!!
برو
تو را به جان آن درخت پشت پنجره اش برو
تو را به جان آن قناریها که بر شاخه های زندگیش آواز میخوانند برو
تو را به جان همه ی مگسهای دنیا برو
خیلیها مشتاقند که به خوابشان بروی
من ِ یک لا قبا را میخواهی چکار
من می خواهم بخوابم
دست از سرم بردار
بخدا خسته ام
میخواهم
بخوابم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر