میگوید : حرفهایت جوری هستند که نمیتوان فهمیدشان
فیلسوفانه سکوت میکنم و شانه بالا می اندازم
و هیچ نمیگویم ،
اما در دل خوشحالم
که این مشکل ، مختص من
نیست
~~~~~
*-پنجره باز است ، بیرون بارون می باره شُر شُر
و من همچنان در انتظار کسی هستم
که بتوان با او زیر باران رفت
و چیزی از جنس عشق
جستجو کرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر