متاسفانه آنچه از آن هراس داشتیم،شد
و عـزیـزی داغـدار ِ پـدری شـد ، و مـن تنهـا
صدای گریه ای را شنیدم که می گفت پدرم مُرد
و لال ِ لال ، ناتوان از هر سخنی ، با بغضی کشنده
در آغازین بامداد هفته ای سیاه،جز سکوت هیچ نداشتم
و هیچ عـذابی بدتر از آن نیست که سخنـوری ناتوان باشی
و ذهنت بی وقفه و دیوانـه وار رو به آینـه این را تکـرار کنـد که :
" مرگ هم عرصه ی بایسته ای از زندگی است "
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر