ای دل مباش یک دم خالی زعشق و مستی
وانـگـه بـرو کـه رسـتی از نـیـستی و هستی
گـر جـان بـه تـن بـبـیـنی مـشغول کار او شو
هـر قـبـلـه ای کـه بـیـنی بهتـر زخـود پرستی
با ضعـف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
بـیـمــاری انــدر ایــن ره بـهـتـر زتـنـدرسـتــی
در مـذهـب طـریـقت خامی نشان کفـر است
آری طـریــق دولـت چـالاکی است و چستی
تـا فـضـل و عـقـل بـیـنی بی معرفت نشینی
یک نکته ات بگـویـم خود را مبین که رسـتـی
در آسـتــان جـانــان از آسـمــان مـیــنـدیــش
کـز اوج سـربـلنـدی افـتـی بـه خـاک پـستی
خار ار چـه جـان بـکـاهـد گـل عـذر آن بخواهد
سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی
صـوفــی پـیــالـه پیـمـا حـافـظ قـرابـه پـرهـیـز
ای کـوتــه آســتـیـنـان تـا کـی دراز دسـتــی
٭٭٭
جمعه نبود اما حسش بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر