۱۵ مهر ۱۳۹۳

برای توئی که نمیخوانی

ده روز ه که دارم تلاش میکنم یک ایمیل برات بنویسم ... اما نمیتونم... نمیتونم تمرکز کنم ... گم شده ام انگار... انگار مغزم رو جا گذاشتم توی اون مهمونی  ... نیست ... نیستم ... توان نوشتن ندارم ... همونطور که توان خوابیدن ندارم ... همونطور که توان زندگی رو از دست داده ام ...
امیدوارم دوباره بتونم تمرکز کنم ...حتی اگه شده برای نوشتن یه نامه ... نامه ی آخر شاید ...
میخواستم درخواست کمک کنم اون روز ... اما امروز حتی ا زهمون تماس ه م پشیمونم
امیدوارم دوام بیارم ...
باورت میشه که برای نوشتن همین پنج خط دو ساعت و نیم وقت صرف شد

هیچ نظری موجود نیست: