۰۷ دی ۱۳۹۳

باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد

تو! توئی که مسبب تمام این داستانهائی! توئی که نان آوارگی من و امثال من را میخوری! توئی که افتخارت به زانو دراوردن گنده‌تر از من است!
راست میگفتی در آن نیمه شب، آنجا تُهِ دنیا بود، فراموشخانه، تاثیر گذارترین آدم بر سرنوشتم تو شدی، مرگ و زندگیم را تو رقم زدی، تو را هم که قانع کردم به بی گناهیم، نتوانستم لکه ی ننگ را از پیشانیم پاک کنم.
راست میگفتی، موفق شدی، همه چیزم را گرفتی... حتی فرزندم هم فراموشم کرده، معشوقه‌ام، تنها ارتباطم با زندگی، عزیزانم را از من گرفتی. کاخِ آرزوهایم را ویران کردی.
موفق شدی
امروز شکستم دادی
امروز
هفتم دی‌ماهِ هزار و سیصد و نود و سه
از هر چه کردم پشیمانم
از هرچه هستم
گذشتم

هیچ نظری موجود نیست: