۲۷ دی ۱۳۹۳

2

دیر و زود دارد، سوخت و سوز هرگز. همه روزی می میرند، چه در حضیض ذلت و چه در اوج عزت، چه با افتخار و چه زبونانه، چه در میان آغوش امن عشقی دیرپا و چه تنها درمیانه ی آشفته‌ی هیاهوی آتش و گلوله  پایان همه ی قصه ها مرگ است و نیستی. مقصد همیشه یکی ست.
اما اینکه درخت تنومند تک افتاده ای را که به امید آرمیدن مهربانی در سایه اش روئیده به جرم بی ثمری آب ندهند حکایت دیگریست.
حتی اگر درخت بی بار و ثمر کاش سایه مان را ارزشی باشد. تا شاید به گاه مرگ پاسخی به تمام آنچه از زمین و آسمان گرفته ایم داشته باشیم  در برابر باغ انبوه درختان پر از میوه.
مباد آنروز که از سر خشکی و بی بری تبر بر گرده مان بنشیند. شاید که آرزوی هر درختی ست که اگر بناست بر خاک بیفتد، سرشار از حیات و سنگین از برگهای سبز و به  تیغ تیزِ مهربان باغبان باشد نه  تکه چوبِ خشکِ بی مصرفِ فراموش شده ای در دستان بی رحم باد شکسته شکسته و خاکسار.


هیچ نظری موجود نیست: