۱۳ دی ۱۳۹۳

4

من میدانم، خوب میدانم که شانه های نحیفم
تاب نمی آورند، می‌شکنند، فرو میریزند
زیرِ بار سنگینِ پرسشهای بی پاسخ
آرزوهای جوان مرگ شده
حسـرتهای بی‌ پایان
دلی که جامانده
بر راهی که
نیمه ماند

در آن سربالائی یخ زده، من که گفته بودم مرد نیمه راه نیستم ...


-  ... رو به خودم داد میزنم، ببین چقدر حقیر شده، اوج بلند بودنم ...

هیچ نظری موجود نیست: