ای کـه دائم بـه خویش مغروری
گر تو را عشق نیست معــذوری
گِــرد دیـوانـگـان عـشـق مَـگــرد
کـه بـه عـقـل عقیلـه مشهـوری
مستی عشق نیست در سر تو
رو کـه تــو مــسـت ِ آب انـگـوری
روی زرد اســــت و آه درد آلـــود
عــاشــقــان را دوای رنـجــــوری
بـگـذر از نـام و نـنـگ خـود حافظ
سـاغـر می طـلـب که مخمـوری
¤¤¤
گر تو مغروری به نام و ننگ خود
رو که از عشق و عقل معذوری
¤¤¤
یا حق !
گر تو را عشق نیست معــذوری
گِــرد دیـوانـگـان عـشـق مَـگــرد
کـه بـه عـقـل عقیلـه مشهـوری
مستی عشق نیست در سر تو
رو کـه تــو مــسـت ِ آب انـگـوری
روی زرد اســــت و آه درد آلـــود
عــاشــقــان را دوای رنـجــــوری
بـگـذر از نـام و نـنـگ خـود حافظ
سـاغـر می طـلـب که مخمـوری
¤¤¤
گر تو مغروری به نام و ننگ خود
رو که از عشق و عقل معذوری
¤¤¤
یا حق !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر