صدام حسین مجید ، دیكتاتوری كه بیش از سی سال بر عراق حكومت كرد امروز لرزان و عصبی ودر نهایت تحقیر و ذلت حكم اعدام خود را از دادگاه عالی جنایی عراق دریافت كرد، همان صدام یزید ِ سابق .
بسیاری در كشورهای متعددی از جهان جشن و سرور بر پا كردند وشیرینی و گل دادند ،بسیار كسانی كه هر یك به نوعی ستمی را از آن دوران سیاه به یاد دارند،من اما امروز گریستم .
تقریباً اولین چیزهائی که از کودکی به خاطر دارم خانه و مهد كودك نسبتـاً مجللی بـود در قلب بغداد . بغدادی که شهر بازی مفصل و زیبائی داشت و در کنار دجله پر آب و زیبـایش رستورانی با غذاهائی لذیذ و مجسمهی بزرگ زنی صراحی در دست در حالی که جامی
را برای مردی که لم داده بود پر میکرد وجود داشت. در همان عوالم كودكی به خاطر دارم همین دیكتاتور را كه به دیدن مهد كودك آمد ، دقیقاً مانند سرزدنهای گاه و بیگاه این و آن به مدارس و دانشگاههای همینجا . همان زمانها بود که به قصد دیدار از پدر بزرگ در حال
احتضار همراه مادر به ایران آمدم همان زمانی که خیابانهای تهران شلوغ بود و شعـارها شعورها را همچون خاشاکی میسوزاند و به هوا میبرد، دقیقاً به خاطر دارم سوغاتی که از این سفر با خود به عراق بردم سرود خمینیای امام بود و چند شعار دیگر . یک سال
از بازگشتمان به خانه نگذشته بود که در شبی تاریک به همراه مادر هراسان و خواهر و برادر بهت زده ، خواب آلود در خیابان به انتظار پدر ایستاده بودیم تا ما را شبانه از آنجا به سوریه و پس از چند ماه به ترکیه و نهایتاً به ایران بیاورد،چرا؟چون پدر متمول و با نفوذمان از طریق دوستان حكومتي اش مطلع شده بود که بازداشت و اخراج ایرانیان آغاز شده و بازداشت شدگان سرنوشتی نامعلوم خواهند داشت . تنهاچیزی که با خود از آن کشور آوردیم کیف سامسونیت قهوهایی حاوی مدارک و پاسپورتهایمان بود که هنـوز هم هست به همراه چند صد دلار پول.
چند خانه و ویلا ، دو کارخانهی پیشرفتهی تازه تاسیس یک تویوتای قهوهای یک شورلت سورمهای و حسابهای بانکی آن چیزهـائی بود که پدر وقتی پا به خاک ایـران گذاشتـیم فراموش کرد و عجبا که هرگز یادی از آنها نکرد ، هرگز .
زیر زمین کوچک و نموری در یکی از خانه های قدیمی ( از همانها که در سریال زیر زمین دیدید با ( حوضی گرد در میان )در یکی از کوچه های ناصر خسرو شد خانهي ما و آن پدر متمول شد دستفروش ، دستفروشی مهربان که هر روز \"بدون استثنا ! \" با دستانی پر از اسباب بازی برای چهار کودکش پا به خانه میگذاشت . پـس از آن جنـگ شـروع شد و هراسها و وحشتها و گریه ها و ...
خانه ها توسط عوامل حکومتی مصادره شد هر دو کارخانه به دلایلی نا معلوم طی جنگ توسط ایران بمباران و به کلی ویران شد و هیچ از آنها نماند ، هیچ !!! ،به همین سادگی.
و اما امروز پس از بیست و شش سال آن پدر شصت و شش ساله است ، خانهای بزرگ دارد و پژوئی نوک مدادی ، اما نه حساب بانکی و نه کارخانهای ، او پس از دستفروشی شاگردی کرد ، پس از مدتی سهمی از مغازهای که در آن کار می کرد خرید ، پس از آن
مغازه ای برای خودش خرید و اینک کارمند شرکتـی اسـت در همین حوالی ، خودش می گوید ( و راست میگوید ) خوشبخت است و هنوز هم هیچگاه به خاطر ندارم نامی از آنچه که داشت بیاورد . هیچکدام از اصرارهای ما بچهها باعث نشد پس از سقوط دیکتاتور برای باز پس گرفتن آنچه داشت برود ، دو سال پیش بنا بر اصـرار اقـوام دو ماه برای زیارت رفت اما هنوز کسی نمیداند چرا و چطور توانست حتی سراغی از آنچه که داشت نگیرد .
\" صدام حسین مجید \" یا همان برادر صدام سابق و صدام یزید اسبق اعدام بشـود یا نـه برای من هیچ تفاوتی نمیکند چرا که هیچ چیز نمی تواند زجـری که پـدر و مـادرم و چهار کودکشـان تحمـل کردند را جبران کند ، هیـچ چیز میلیونها انسـانی را کـه او کشـت زنـده
نخواهد کرد ، هیچ چیز نسلهائی که در این سی و پنج سال سوختند و نابود شدند را بازسازی نخواهد کرد. صدام و قصه های مخوفش به افسانه ها خواهند پیوست اما سالهای زیادی باید بگذرد تا این خاطرات از اذهان پاک شوند و صد البته که پاک نخواهند شد بلکه دفن خواهند شد ، به همراه پدر و مادرم ،به همراه من و به همراه میلیونها چون منی که امروز وقتی چهرهی لرزان و ذلت بار ِ دیکتاتور را دیدند بغض کردند ، آهی از حسرت کشیدند و گریستند .
بسیاری در كشورهای متعددی از جهان جشن و سرور بر پا كردند وشیرینی و گل دادند ،بسیار كسانی كه هر یك به نوعی ستمی را از آن دوران سیاه به یاد دارند،من اما امروز گریستم .
تقریباً اولین چیزهائی که از کودکی به خاطر دارم خانه و مهد كودك نسبتـاً مجللی بـود در قلب بغداد . بغدادی که شهر بازی مفصل و زیبائی داشت و در کنار دجله پر آب و زیبـایش رستورانی با غذاهائی لذیذ و مجسمهی بزرگ زنی صراحی در دست در حالی که جامی
را برای مردی که لم داده بود پر میکرد وجود داشت. در همان عوالم كودكی به خاطر دارم همین دیكتاتور را كه به دیدن مهد كودك آمد ، دقیقاً مانند سرزدنهای گاه و بیگاه این و آن به مدارس و دانشگاههای همینجا . همان زمانها بود که به قصد دیدار از پدر بزرگ در حال
احتضار همراه مادر به ایران آمدم همان زمانی که خیابانهای تهران شلوغ بود و شعـارها شعورها را همچون خاشاکی میسوزاند و به هوا میبرد، دقیقاً به خاطر دارم سوغاتی که از این سفر با خود به عراق بردم سرود خمینیای امام بود و چند شعار دیگر . یک سال
از بازگشتمان به خانه نگذشته بود که در شبی تاریک به همراه مادر هراسان و خواهر و برادر بهت زده ، خواب آلود در خیابان به انتظار پدر ایستاده بودیم تا ما را شبانه از آنجا به سوریه و پس از چند ماه به ترکیه و نهایتاً به ایران بیاورد،چرا؟چون پدر متمول و با نفوذمان از طریق دوستان حكومتي اش مطلع شده بود که بازداشت و اخراج ایرانیان آغاز شده و بازداشت شدگان سرنوشتی نامعلوم خواهند داشت . تنهاچیزی که با خود از آن کشور آوردیم کیف سامسونیت قهوهایی حاوی مدارک و پاسپورتهایمان بود که هنـوز هم هست به همراه چند صد دلار پول.
چند خانه و ویلا ، دو کارخانهی پیشرفتهی تازه تاسیس یک تویوتای قهوهای یک شورلت سورمهای و حسابهای بانکی آن چیزهـائی بود که پدر وقتی پا به خاک ایـران گذاشتـیم فراموش کرد و عجبا که هرگز یادی از آنها نکرد ، هرگز .
زیر زمین کوچک و نموری در یکی از خانه های قدیمی ( از همانها که در سریال زیر زمین دیدید با ( حوضی گرد در میان )در یکی از کوچه های ناصر خسرو شد خانهي ما و آن پدر متمول شد دستفروش ، دستفروشی مهربان که هر روز \"بدون استثنا ! \" با دستانی پر از اسباب بازی برای چهار کودکش پا به خانه میگذاشت . پـس از آن جنـگ شـروع شد و هراسها و وحشتها و گریه ها و ...
خانه ها توسط عوامل حکومتی مصادره شد هر دو کارخانه به دلایلی نا معلوم طی جنگ توسط ایران بمباران و به کلی ویران شد و هیچ از آنها نماند ، هیچ !!! ،به همین سادگی.
و اما امروز پس از بیست و شش سال آن پدر شصت و شش ساله است ، خانهای بزرگ دارد و پژوئی نوک مدادی ، اما نه حساب بانکی و نه کارخانهای ، او پس از دستفروشی شاگردی کرد ، پس از مدتی سهمی از مغازهای که در آن کار می کرد خرید ، پس از آن
مغازه ای برای خودش خرید و اینک کارمند شرکتـی اسـت در همین حوالی ، خودش می گوید ( و راست میگوید ) خوشبخت است و هنوز هم هیچگاه به خاطر ندارم نامی از آنچه که داشت بیاورد . هیچکدام از اصرارهای ما بچهها باعث نشد پس از سقوط دیکتاتور برای باز پس گرفتن آنچه داشت برود ، دو سال پیش بنا بر اصـرار اقـوام دو ماه برای زیارت رفت اما هنوز کسی نمیداند چرا و چطور توانست حتی سراغی از آنچه که داشت نگیرد .
\" صدام حسین مجید \" یا همان برادر صدام سابق و صدام یزید اسبق اعدام بشـود یا نـه برای من هیچ تفاوتی نمیکند چرا که هیچ چیز نمی تواند زجـری که پـدر و مـادرم و چهار کودکشـان تحمـل کردند را جبران کند ، هیـچ چیز میلیونها انسـانی را کـه او کشـت زنـده
نخواهد کرد ، هیچ چیز نسلهائی که در این سی و پنج سال سوختند و نابود شدند را بازسازی نخواهد کرد. صدام و قصه های مخوفش به افسانه ها خواهند پیوست اما سالهای زیادی باید بگذرد تا این خاطرات از اذهان پاک شوند و صد البته که پاک نخواهند شد بلکه دفن خواهند شد ، به همراه پدر و مادرم ،به همراه من و به همراه میلیونها چون منی که امروز وقتی چهرهی لرزان و ذلت بار ِ دیکتاتور را دیدند بغض کردند ، آهی از حسرت کشیدند و گریستند .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر