۲۵ آبان ۱۳۸۵

يك مكالمه‌ي واقعي

در محضر يك سرباز گمنام امام زمان
مي گويم : واقعاً خطرناكه ، تحليلگران ميگن اگه ايران به اسرائيل حمله كنه و قضيه ي جنگ بين ايران و آمريكا جدي بشه حتي احتمال حمله ي اتمي از طرف امريكا هم داده ميشه .
ميگويد : خب ، كه چي ، گيرم كه چهار تا شهرمون رو هم با بمب اتمي زد . مگه ما ژاپنيم ؟ مملكت به اين بزرگي ، با بقيه ش ميخواد چكار كنه ؟
ميگويم : يعني چي ؟!!! ميدوني چند نفر آدم مي‌ميرن ؟ ميدوني چه فاجعه اي ميشه ؟
مي‌گويد : مي بيني كه آمريكائيها وقتي يك سربازشون كشته ميشه چقدر برايشون مهمه ؟ مي بيني كه وقتي يكي شون مي‌ميره چقدر دولت و مقامات را به صلابه ميكشند ؟ مي‌بيني چقدر براشون ارزش دارد ؟
ميگويم : خوب ؟!
مي گويد : اما اينجا هر روز هزار نفر مي‌ميرند و كك كسي هم نمي‌گزه . در همه‌ي جنگها براي باز كردن يك معبر در ميدان مين از خر و الاغ استفاده مي كنند اما ما در زمان جنگ همينجوري بسيجيها رو ميفرستاديم توي ميدان مين بدون اينكه حتي يك نفر اعتراضي بكنه يا چيزي بگه . خب ، من و تو هم بميريم چي ميشه مگه؟
ميگويم : خوب ؟ به نظر شما اين خوبه يا اون ؟
مي گويد : معلومه كه اون خوبه ،‌ اما اين مساله به نفع ماست . ما جوانهامون رو به كشتن ميديم و آمريكائيها بابتش به دولتشون فشار وارد خواهند كرد . بنابراين مطمئن باش در صورت جنگ با آمريكا ما هيچ ضرري نخواهيم كرد ، خيالت تخت .

هیچ نظری موجود نیست: