۱۷ خرداد ۱۳۸۸

بغض هزاره


خامه به خون خود زدم بلکه خبر به خان رسد
بسکه تو ظلم می کنی مرده به الامان رسد
دیر نباشد آنکه این بغض هزاره بشکند
هر که بر آورد ز دل هر چه که بر زبان رسد
میچکد آبروی می از لب شیر خواره گان !
اهل طرب نشسته تا دولت این و آن رسد
طی شده دور دلبری..عهد عزیز پروری
یوسف ما به چاه غم مانده که کاروان رسد
میوه باغ غفلتم.چاره ز ریشه کن مرا
تا سگ پیر می کشی نوبت روبهان رسد
خان و خلیفه میخورد ! میر و مراد میبرد !
ساده رها نمی کند هرکه به آب و نان رسد
بند ادب بریده ای!.پرده ی ما دریده ای !.
شحنه بترس از انکه این. کارد به استخوان رسد

هیچ نظری موجود نیست: