در اون موقعیت و شرایط نباید اون ای میل رو میزدم. وقتی خوندمش حالم بد شد. حتی دلم به حالم سوخت
کاش صبر میکردم ... کاش ... ؟ کاش ...!
حالا که چه؟ نشستی با ناخن چه میجوری میان این خاک، تشنه
بیهوده ست مرور دوباره ی خاطره ی خوش ِ مسافرِ آخرین قطار. شمردن روزها بیهوده است، آن تقویمِ نم کشیده آنقدر آنجا می ماند تا بپوسد، خاک شود بنشیند روی همه چیز
حالا که چه؟!
چشم دوختن به شیشه ی خاک گرفته ی پنجره ی دور از دسترس
به دیوار ِ سرد
به در!
بیهوده است
آن قطار مدتهاست که از آن پیچ گذشته است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر