حرف که می زدیم چنان محو تماشای چشمهایت میشدم
که جز با تلنگر لبخندت هیچ چیز نمیتوانست مرا از آن دریای بیکران بیرون بکشد.
نه تو، هیچ کس ندانست که من غریق چشمهای توام
که اقیانوس چشمت
هنوز جنازه ام را
پس نداده است
که جز با تلنگر لبخندت هیچ چیز نمیتوانست مرا از آن دریای بیکران بیرون بکشد.
نه تو، هیچ کس ندانست که من غریق چشمهای توام
که اقیانوس چشمت
هنوز جنازه ام را
پس نداده است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر