۲۷ آذر ۱۳۹۳

خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن!

آره، درسته ...
مهم‌ترین، با ارزشترین و عزیزترین آدم زندگیم رو "وجود نازنینت رو" برداشتی و رفتی.
 اما عشقت، خاطراتت، یادگاریهات و جای پات رو از وجودم، از زندگیم، از خیابونهای این شهر شلوغ نمیتونی پاک کنی.
 دوست داشتنت مثل رگها، مثل خون، مثل اکسیژن در تک تک سلولهام جریان داره، مثل پوست منو در بر گرفته.
شاید، و تنها شاید مرگ بتواند مرا از دوست داشتنت باز بدارد  نه هیچ چیز و هیچ کس دیگری
حتی خودت!

هیچ نظری موجود نیست: