۰۲ بهمن ۱۳۸۵

استعفا

نمیدونم وقتی پاکت رو گذاشتم روی میزش چه فکری کرد اما وقتی بازش کرد و به متنش نگاه کرد چشمانش از حد معمولی همیشگیش بازتر و گردتر شده بود ، سرش رو بالا اورد و با زبانی که فکر کنم فقفط خاص اینجاست (معجونی از عربی و انگلیسی و هندی) بهم گفت :داری شوخی میکنی ؟ من از این شوخیهای ایرانیها یکم حالیمه هاااا ، و وقتی فهمید جدی هستم نگاهش تبدیل به نگاهی عاقل اندر سفیه شد : آخه چرا ؟ تو که موقعیتت خوبه ؟ از چی ناراحتی ؟ بیا صحبت کنبم شاید مشکل رو بشه حل کرد و؟ ... به نوعی داشت میگفت که من خیلی خرم که همچین کاری رو اینجا با همچین حقوقی ول میکنم و میرم
از اطاقش میام بیرون و به اطاق خودم بر میگردم ، به خانم منشی که اومده قرارهای فردا رو هماهنگ کنه میگم فعلاَ هیچ قرار جدیدی نذاره تا تکلیف روشن بشه و این جمله اونرو هم کنجکاو میکنه و بعد از چند دقیقه میفهمم که تقریباً همه کارمندای قسمت فهمیدن چه خبره ، البته احتمالاً جشن و سروری بر پا می کنند امشب
مدیر شعبه نیم ساعت بعدش بر میگرده و دوباره همون حرفا ، اصلاً حوصله ی توضیح دادن ندارم و اینو به سادگی و صریحاً بهش میگم ( و اینجا چه ساده میتوان صریح بود) میره اما در حالی که داره درو میبنده میگه
من نامه تو میفرستم بالا
اما
قول نمیدم موافقتش رو بگیرم
دعا کنید همه چیز به خیر و خوشی تموم بشه

هیچ نظری موجود نیست: