۰۳ بهمن ۱۳۸۵

روزنامه

*- میرم دفتر هواپیمائی و میگم بلیطمو تائیید کنه برای اولین پرواز ممکن، خانمه میگه نیست و نمیشه و از این حرفا و اینجاست که من گیر میدم و برای اولین بار حقوق مشتری بر گردن فروشنده را به اون گوشزد میکنم .و بعد از کلی جار و جنجال یک قول نصفه نیمه میده که باید شنبه برم ببینم چطور میشه
*- آقای همکار هلندی ما تمام روز رو سعی در منصرف کردنم داره اما مرغ من یه پا داره و وقتی این مثل رو براش به انگلیسی ترجمه کردم کلی خندید و قضیه ماست مالی شد
بهش میگم مرد حسابی آخه تو مملکت جهان سومی خودتو ول کردی اومدی اینجا چکار؟و نتیجه استنباط من از جوابش اینه که آدمها هیچوقت به داشته هاشون قانع نیستند.
*- آقای مدیر کل کمی نرم شده و از اونجا که حقوق بشر کشتتش احتمالاً موفق خواهم شد
*-از همین الان میدونم و به صراحت اعتراف میکنم و اذعان دارم که به محض ورودم به ایران باز هم چس ناله ها و فغان و شکایتها از تنهائی و اوضاع مملکت و این و اون شروع میشه ، آها تو ! بوزینه ی عزیز! فردا پا نشی بیای اینجا گذشته ها رو جلوی روم بیاری هاااااا
*- به شدت مار ندارم ، تب ، سرفه ، چکه ی سقف ِ بینی ، سرگیجه ، بدن درد ، و هزار کوفت و مرض و درد دیگر یکهو از دیشب به جانم افتاده و از آنجا که اینجا تنوع نژادی در حد بی شماری است نمیشود گفت آنفولانزای مرغی است یا هندی یا افغانی یا هلندی یا روسی و یا عربی و یا ....
*- خدا نگهدار

هیچ نظری موجود نیست: