راستش گاهی تصمیم میگیرم تمومش کنم این حقارت رو
این سروکله زدنهام رو با خودم، با خیال تو، با رابطه ی مثله شدهی روی دست مانده
با لاک قرمز، با موهای بلند و موج دار، با لبخند، با خنده های بلند، با سفر، با عکس، با عشق بازی، با دلخوشی، با امید، با سراب، با دروغ، با کار، پول، ماشین شاسی بلند، با انتظار، انتظار، انتظار... با سکوت، با موبایلی که قرار نیست هرگز زنگ بخورد، با نامه ای که قرار نیست برسد، با نامه ای که باز نشده پاره شد، پاک شد، با حقارت، با شکستن، ویرانی، با حسادت، با موریانه هائی که آرام آرام آرام از درون مرا میجوند و باز با انتظار ... انتظارِ نقطه ی آخر سطر ... جائی که دیگر سرِ خطی در کار نیست.... فقط یک نقطه ی خالی.
اینجا را هم مینویسم که یادگاری ازخود به جا گذاشته باشم
حتی اگر در گوشه ی نم گرفته ی ایستگاهی متروک.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر