۰۳ دی ۱۳۹۳

ترس

فردا ساعت دو در محل قرار اول خواهم بود به حکم خوابی که هنوز مثل فیلم جلوی چشمانم تکرار میشود، صدایت در گوشم میپیچد ... نُچ نُچ نُچ ... یادت رفته ؟!!! و آن خنده ی آسمانی ...
نمیدانم چه چیز در انتظارم خواهد بود... از شیرینترین اتفاق تا تلخ‌ترین حادثه‌ی ممکن را در ذهنم مرور کرده‌ام ... حتی آماده‌ی مرگ هم هستم ... می‌دانم، برای توئی که این سطور را میخوانی دیوانه وار به نظر می آید تمام این حرفها. و حق هم داری
اما هر اتفاقی که قرار است بیفتد، امیدوارم باران ببارد فردا، امیدوارم هر حادثه ای که قرار است اتفاق بیفتد زیر باران باشد.

روراست بگویم، طاقت درد بیشتر ندارم
تحمل زجر بزرگتر رو ندارم، با امید پا به راه میگذارم، گرچه خود را برای هر اتفاقی آماده کرده ام ... اما می‌ترسم، بیشتر از هر وقت دیگری:-(  

هیچ نظری موجود نیست: